کد مطلب:90464 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:136

علو همت عماره بن حمزه











عماره بن حمزه، مردی بود كه به علو همت و شخصیت والا، در زمان خود مشهور بود و تاریخ این همت عالی، او را بازگو نموده است. سفاح خلیفه ی عباسی، روزی با ام سلمه (همسر خود) درباره ی عفت و نزاهت نفس او، سخن می گفت، ام سلمه كه درباره ی شخصیت وی در تردید بود، گفت: آزمایش این مطلب آسان است، او را به حضور دعوت كن، پس از حضور این تسبیح را كه قیمت آن پنجاه هزار دینار است، به او می بخشم، اگر این هدیه ارزشمند را نپذیرفت، سخن شما حق است. و از آن پس، در بزرگواری او تردیدی نخواهم داشت! سفاح، عماره را احضار نمود و در آن مجلس ام سلمه مدتی با وی سخن گفت: آنگاه تسبیح گران قیمت را به سوی او انداخت و گفت: این تسبیح زیبا كه قیمت آن پنجاه هزار دینار است، به تو بخشیدم، عماره تسبیح را گرفت و پس از مدتی نه چندان طولانی، تسبیح را در جای خود نهاد و

[صفحه 531]

مجلس را ترك كرد، ام سلمه كه پس از رفتن عماره، تسبیح را در جای خود دید، فكر كرد كه حتما فراموشش شده است، فورا یكی از غلامان را صدا زد و به او ماموریت داد كه تسبیح را به عماره برساند، غلام در راه عماره را دید و تسبیح را به او داد، عماره بدون توجه، به هدیه ی همسر خلیفه، به غلام گفت: این هدیه را به تو بخشیدم و به راه خود ادامه داد، غلام جریان را به ام سلمه گفت: وی هزار دینار را به غلام داده و تسبیح را از او گرفت و گفت بدون تردید عماره بن حمزه، نزیه و بزرگوار است.

كلام طبرسی، پیرامون آیه ی «محمد رسول الله الخ»

طبرسی، در مجمع البیان، ذیل آیه ی شریفه ی «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الكفار.»: می گوید:

«قال الحسن، بلغ من تشددهم علی الكفار ان كانوا یتحرزون من ثیاب المشركین، حتی لا تلتزق بثیابهم و من ابدانهم حتی لا تمس ابدانهم و بلغ تراحمهم فیما بینهم ان كان لا یری مومن مومنا الا صافحه و عانقه.»

حسن گوید: تشدد و سرسختی مومنان، با كفار به حدی بود كه اگر در راه با هم روبرو می شدند، آنچنان لباس را به خود می پیچیدند كه به لباس آنها نرسد و بدنشان با بدنهای آنها تماس نگیرد، اما با مومنان و همفكران خود، چنان بودند كه اگر یكی دیگری را می دید، تا مصافحه و معانقه با او نمی كرد، از او جدا نمی شد.

با توجه به نكته ای كه در كلام بعضی شارحان بود، بعید نیست كه فرموده ی مولا به عزلت و گوشه گیری از جامعه ای كه زیربنای صحیحی ندارد، ناظر باشد، چرا كه انسان برحسب فطرت اولیه، خواهان نفع خود و دیگران است، اما اگر موانعی در بین باشد كه نتواند به دیگران خدمتی كند، دست كم خود را از گزند جامعه ی بی بندوبار نگه می دارد و این معنا از مفهوم واژه ی زهد و نزاهت به دور نخواهد بود.

[صفحه 532]

سفیان ثوری، به امام صادق علیه السلام گفت: از مردم كناره گرفته ای؟ امام فرمود: سفیان! دنیا به فساد كشیده شده و اخلاق برادران، در مسیر جو فاسد قرار گرفته است، از اینرو دیدم عزلت و كناره گیری، قلبم را آرامش بیشتری می بخشد، بدین جهت عزلت را اختیار نمودم.

«قال الثوری، لجعفر بن محمد علیهماالسلام یا ابن رسول الله! اعتزلت الناس؟ فقال یا سفیان: فسد الزمان و تغیر الاخوان فرایت الانفراد اسكن للفواد، ثم قال»:


ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب
و الناس بین مخاتل و موارب


یفشون بینهم الموده و الصفا
و قلوبهم محشوه بعقارب


پیمان دوستانه و وفاداری همانند روزی كه گذشت، از بین مردم رخت بربسته است. مردم به خوی حیله گری و فریبكاری برای توسل به مطامع شیطانی، درآمده اند، به ظاهر از مودت و صفا سخن می گویند، اما درون آنها پر از عقربهای گزنده ای است كه برای نیش زدن به دنبال فرصت مناسب می گردند. شیخ بهاءالدین عاملی، در كتاب اربعین، حدیثی از امام صادق علیه السلام از پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم از عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السلام نقل نموده، كه: حواریون از عیسی علیه السلام پرسیدند: «بمن نجالس» با كه همنشینی كنیم؟ فرمود: «من یذكركم الله رویته و یزید فی علمكم منطقه و یرغبكم فی الاخره عمله.»:

آن كس كه دیدار او شما را به یاد خدا و گفتار او علم شما را افزایش دهد و عمل او شما را به قیامت ترغیب نماید.

پس از بیان روایت گوید: مراد از مجالست: الفت، مخالطت و هم صحبت بودن است كه اگر كسی، فاقد این صفات باشد، شایسته ی همنشینی نیست، زیرا همنشینی با اینگونه مردم، دل را می میراند و از یاد خدا دور می كند، چه سعادتمند است كسی كه به تنهایی، انس گرفته و با خدا راز و نیاز داشته باشد.

[صفحه 533]

معرفت از آدمیان برده اند
آدمیت را ز میان برده اند


با نفس هر كه درآمیختم
مصلحت آن بود كه بگریختم


سایه ی كس فر همایی نداشت
صحبت كس بوی وفایی نداشت


صحبت نیكان، ز جهان دور گشت
شان عسل خانه ی زنبور گشت


معرفت اندر كل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند


زمانی كه سعد بن ابی وقاص، در عقیق مسكن گرفت، یكی از نزدیكانش، نزد او آمد و با لحن اعتراض آمیزی به او گفت: از دوستان و برادرانت، كناره گرفته ای و اجتماع را ترك نموده ای؟ چنانكه گویی تو از مردم نبوده و مردم از تو نیستند؟ سعد در جوابش گفت: آری به این علت از آنها فاصله گرفتم كه همنشینی با آنان بیهوده و بازارشان از یاد خدا خالی بود و در این حال تنهایی را انتخاب نمودم، تا از شر آنها درامان باشم.


صفحه 531، 532، 533.